یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۰

2502


هر دوشون صندلی  تک نفره شماره چهار کنار شیشه، اما این کجا و اون کجا... 

اولین آهنگی که واسه هردو پلی میشه زلفِ نامجو اِ اما این کجا و اون کجا...

مسیر اولی تهران-شهرش و مسیر دومی شهرش –تهران.

واسه اولی گرمای عذاب آورِ بخاری اتوبوسم لذت بخشه و دومی دوست داره مرد 
پنج ردیف عقب ترش رو به خاطر نفس کشیدن خفه کنه...

اولی غرق شادی از گذشتن پیچ های آخر جاده است و تو فکر پدری که پنج و نیم صبح توی ترمینال منتظر رسیدنشه...

دومی اما دلگیر از تنگیِ اتوبانِ پت و پهنه  به زور نفس میکشه و فکرِ اینکه توی ترمینال هیچکس منتظرش نیست داره دیوونش میکنه...

اولی که میرسه خونه دست های پاک مادر به آغوشش میکشه...

دومی نگاه های تلخ دیوار های خونه به استقبالش میان...

آره دومی خیلی بدبخته دومی وقتی میرسه خونه غذای مادر رو که طعم عشق میده با رنگ بغض میخوره...


یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۰

2501

چند روزه دفترچه گرفتم انداختم رو میز انگار نه انگار 2روز دیگه مهلت ثبت نام تموم میشه.چقدر تفاوت بین الانمو 3سال پیش که با چه شوقی و دلهره ای واسه کنکور ثبت نام کردم!

عکس اسکن شده ندارم. ..شادیم میاد برم کافی نت.از کافی نت بدم میاد.کافی نتا اینجا پره پیرزن پیرمردای بدبختی که از ده میان یا واسه یارانه و وام و کوفت وزهرمار.یه بار رفتم دیدم بیسوادی و فلاکت و فقرمردم رو واسه خاطر 500هزار وام سرکاری.دیگه نرفتم.

یادم میاد 3سال پیش یه عکس رو یه سی دی داشتم.میگردم دنبالش.راحتتر از اونی که فکرشو میکنم پیداش کردم.

میذارمش تو لپ تاپ یه سری آهنگم توش هست.همزمان عکس ویکی از آهنگارو پلی میکنم.واااااای.قلبم تیر میکشه!!!آره ویژگی این آهنگای لعنتی اینه که آدمو بسوزونن.ولی آخه اینطوری؟!!!تمتم بند بند وجودم تیر میکشه.یاد 3 سال پیش و اون همه اضطراب و خوشی یه جا میاد تو کله ام:(لعنتی.

دفترچه رو میندازم روی میز.حوصله پر کردن فرم کنکورارشد!رو ندارم.





شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۰

2500


- جمعه ها نباید توی خونه تنها موند.جمعه ها لعنتین.تنها موندن توی جمعه ها آدم رو له

میکنه.خرد میکنه.آدم رو به گا میده.

عصر جمعه ها مثه باقی عصرها نیست که تنهاییت با یه لیوان چایی و یه لیوان چایی و یه

قلم ویه کاغذ ویه موزیک پر بشه و بگذره.عصر جمعه خونه مثه چاه فاضلابه!
   
جمعه ها نباید تنها بیرون رفت.تنها که بیرون بری همه چیز مثه یه پتک میشه

میزنه توی  سرت.انگارهمه زبون باز میکنن میگن ببین لعنتی ببین تنهایی.جمعه

ها تنها که بیرون بری خانواده ها رو میبینی که اومدن پارک و یاد فک و فامیل

خودت میافتی که الان از خونه زدن بیرون میگن میخندن و دو ساعت یه بار

میگن  جای شین خالیه.به چهره افراد دقیق میشی ببینی اونا هم یه شین بدبخت

وتنها دارن که دقِ عصر جمعه داره خفش میکنه!؟نه!اینا شادن دارن میخندن از

ته دل...عصر جمعه باید یه نیمکت خالی پیدا کنی هدفون رو توی گوشت بذاری

و هر چی آهنگ غمگینه  دوره کنی تا عصر جمعه لعنتیِ تنهاییت تموم بشه اما یه

جای زخم دیگه توی قلبت بمونه!